رهایی از بند کمال گرایی | همیشه تو هر کاری که انجام می دادم، کمالگرا بودم. کمالگرایی در من به این شکل بود که اگه برای دویدن بیرون می رفتم، می خواستم سریع ترین باشم. می خواستم تو همه چیز استاد بشم، لاغرترین باشم، به بهترین مدارس برم و همه امتیازات رو برای خودم جمع کنم. اگه کمتر از چیزی که می خواستم، بدست می آوردم احساس بدی پیدا می کردم.
اما کمال گرایی طاقت فرسا است.
این خوبه که بخوای بهترین باشی، اما دنبال کردنش به عنوان یه هدف، کاری نیست که ازش لذت ببری، بلکه بیشتر مثل شکنجه کردن خودت می مونه.
کمال گرایی در پدر و مادر بودن رو هم فراموش کنید، چون واقعا مزخرفه. مهم نبود من چی می خوام، به هرحال فرزندانم چیز دیگه ای می خواستند. تمیز نگه داشتن خونه به جوک تبدیل شده بود و نهایتا باید تسلیم می شدم. کمال گرایی؟ هرگز!
دیگه نمی تونستم ادامه بدم و همین که این عادتو کنار گذاشتم، اتفاقات جالبی پیش اومد:
1. شروع به لذت بردن کردم
من سه فرزند دارم و خونه م هیچ وقت بی عیب و نقص نیست و همیشه یه گوشه از این خونه ریخت و پاشه. همین که اهمیت دادن به این موضوعو کنار گذاشتم، موفق شدم افراد خونه رو بیشتر مورد توجه قرار بدم. متوجه لبخند و جوک هاشون شدم و دیگه کمتر به ریخت و پاشاشون اهمیت می دادم.
2. بیشتر شکرگزار شدم
وقتی به طرز قرار گرفتن گلای رز کنار هم دیگه اهمیت ندادم، متوجه شدم بیشتر از اونا لذت می برم. تندروی رو کنار گذاشتم و متوجه لذت های کوچیک شدم. حسی که موقع نشستن روی کوسن پیدا می کردم، بوی عطری که روی مچ دستم می زدم، توجه به گل هایی که فرزندام برام می چیدند، جای عجله برای انجام دادن کارا و اول بودن تو همه چیز رو گرفته بود.
با کنار گذاشتن کمال گرایی متوجه زیبایی لحظه ها شدم و بابت این واقعا شکرگزارم.
3. کارهای بیشتری رو به پایان می رسونم
داشتن موها و ناخن کامل رو کنار گذاشتم و همین زمان رو برای ورزش کردن، افزایش تعادل و بازی با فرزندام صرف کردم. در واقع به چیزایی پرداختم که منو واقعا خوشحال می کرد، نه چیزایی که ظاهرمو خوشحال نشون می داد.
4. متناسب تر شدم
من در دویدن، دنبال کمال بودم اما چنین چیزی اتفاق نمیفتاد. هنگام دویدن برای خودم زمان هایی رو مشخص می کردم و باید سر موقع به مقصد می رسیدم اما وقتی این چیزا رو رها کردم، متوجه ورزش های دیگه ای مثل یوگا شدم که زندگیم رو تغییر داد. بعد از مدتی فهمیدم تناسب اندامم هم بیشتر شده.
5. عشق واقعی و حقیقی رو پیدا کردم
رها کردن کمالگرایی و وقت گذاشتنای بیش از حد روی امور بی مورد، باعث شد چیزی که واقعا مهمه رو ببینم. متوجه عشقی که تو زندگی داشتم شدم، طوری که فرزندان و همسرم صدام می کردن، طوری که من رو تو آغوش می گرفتند و احساسی که به من می دادند رو بهتر از هر وقتی درک می کردم.
6. الگوی واقعیم رو پیدا کردم
قبل از این، داشتم پست های اینستاگرام و شبکه اجتماعی رو زندگی می کردم اما الگوي واقعی من چیز دیگه ای بود. متوجه شدم وقتی بدون تحت تاثیر قرار گرفتن و تنها با توجه به علایق خودم پیش می رم، همه چیز زیباتر و ساده تره.
7. زندگی کردن واقعی رو شروع کردم
هر چیزی تو زندگی مون مهمه، کامل نیست. فرزندانمون اشتباه می کنند، گاهی شکست می خوریم، کاری نیمه تموم می مونه. مدت زمان زیادی رو به خاطر کمال گرایی از دست دادم و نتونستم از چیزی جز هدفم لذت ببرم. وقتی تصمیم گرفتم به جای لذت بردن از پایان کار، از لحظه لحظه زندگی لذت ببرم، حقیقت رو دریافتم:
وقتی تلاش می کردم به چیزی دست نیافتنی برسم، همه چیزو از دست می دادم.